فقط کافی است زندگی را کمی عقب ببرم، نه عقبتر، تا برسم به خانه مادربزرگم و پنجرههای بزرگی که بازش میکردی و میتوانستی از درخت پرتقال بچینی. یا بیارمش کمی جلوتر، توی حیاطمان و سرم را بالا کنم تا درخت کاج مطبق را ببینم. همان که کمکم مثل ما که بزرگ میشدیم، بزرگ شد، بلند شد و سرش رفت تا توی آسمان و همان که یک شب در طوفان... نه از این بگذریم.
نمای نزدیک
درخت پرتقالی با کاغذهای کشی رنگیرنگی تزیین شده. بگذارید بیایم عقبتر. آها. من این کار را کردهام. برای عروسی دخترداییام. از نردبان رفتم روی دیوار و... به نظر خودم که خیلی خوشگل شده بود. به نظر بزرگترها... یادم نیست!
سؤال
با خودم میگویم عجیب نیست اسم دو محله در بابل آغوز دارِ بـِن و اِفرا دارِ بـِن است؟ یعنی زیر درخت گردو و زیر درخت افرا. حالا که فقط نامی بر محلهای باقی مانده، فکر میکنم زیر این درختها چه خبر بوده. مادرم میگوید که شاید آنقدر بلند بودند و پرسایه که همه محل زیر سایهشان بود. نمیدانم. فکر میکنم شاید هم از درختان مقدس بودند.
نمای نزدیک
درخت اکالیپتوس بزرگی در نبش خیابان. نه، توی کلوزآپ جا نمیشود. باید بروم دورتر تا همه بلندیاش را ببینم و قطر تنه بزرگش را. وقتی بچه بودم نمیدانستم که این درخت صدسالش است. وقتی برای تعریض خیابان میخواستند قطعش کنند فهمیدم! خوبیاش این بود که مردم درخت شهرشان را دوست داشتند و درخت باقی ماند.
از دور
چهقدر توی خاطرههایم درخت پرتقال و نارنگی و نارنج زیاد است. مثل روزهای پرتقال چیدن. مثل شاخههای نارنگی که از سنگینی به زمین میرسید. میدانید چیاش خوب بود؟ بچه بودم و دستم به شاخههای بلند پرتقال نمیرسید. چیدن نارنگی خیلی آسان بود. خوردنش هم!
نمای باز
دو طرف خیابان درخت نارنج بود. بهار که میشد،نارنج که شکوفه میداد، زیر پایش فرش میشد از بهار و بویش... بو که توی تصویر نمیآید، میآید؟ بقیه سال نارنجهای نارنجی توی سبزی برگها چشمک میزد. سرتاسر خیابان. کجا رفتند درختهای نارنج؟ خیابانها پهن شدند و ساختمانهای بزرگ سنگی قد کشیدند. درختهای بچگیام کجا هستند؟
نه، نه، این مطلب نباید غمانگیز تمام شود. بگذارید بیایم به همین روزها. همین روزها که خانهام پنجره کوچکی دارد رو به کوچه. بیرون باد میآید. من توی خانهام. مثلاً یک روز تعطیل. تنها هستم. پای کامپیوتر یا توی آشپزخانه. هی حس میکنم کسی نگاهم میکند از توی پنجره. سرم را بالا میکنم. کسی نیست. سرم را بالا میکنم. کسی نیست. سرم را بالا میکنم. سر درخت سرو توی کوچه در قاب پنجرهام است. توی خانهام سرک میکشد. مرا نگاه میکند. نگاهش میکنم. به هم لبخند میزنیم.